از اغواگری جنسی تا نمایش روابط خصوصی/ وقتی شاخهای اینستاگرام برای جذب فالوئر به هر راهی متوسل میشوند
تاریخ انتشار: ۳۱ تیر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۴۴۸۹۷۴۹
مشهور شدن به هر قیمتی؛ قصه این روزهای برخی کاربران است که حاضرند برایش کارهای احمقانه و خارج از عرف انجام دهند.
به گزارش شریان نیوز،در این شبکهها با قهرمانان چندهزار فالوئری طرف هستیم که نه آدمهای خاصی هستند، نه کار مفیدی کردهاند و نه حتی انجام کنش به دردبخور و پسندیدهای آنها را به این شهرت رسانده است؛ قهرمانان پوشالی که شاید عمل بینی، هیکل عضلانی و حتی ناسزا گفتنهایشان به مخاطب، آنها را به این شهرت رسانده است که حالا از طریق آن پول هم در میآورند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ماجرای نیلی و پویان
چند روز پیش یک شاخ اینستاگرامی به اسم «پویان مختاری» با همسرش «نیلوفر اشرفی» قهر کردند. او بعد از چند روز گفت اگر در طول ۴۰ دقیقه ۴۰ هزار کامنت بگذارید، زنگ میزنم به «نیلی» و با او آشتی میکنم. در مدت ۱۰ دقیقه کامنتها به ۵۰ هزار رسید. هر دو آمدند لایو اینستاگرام و آشتی کردند. ۴۰ هزار نفر هم آشتیشان را بهصورت زنده دیدند. در ویدیوی بعدی که منتشر کردند «نیلی» میگوید اگر تعداد کامنتها به دو میلیون برسد، «پویان» من را «میبوسد». حالا در ویدیوی بعدی گفتهاند که اگر کامنتها به سه میلیون برسد، پویان او را «بغل» میکند. واقعاً این سطح از ابتذال از کجا نشأت میگیرد؟ «چرا روابط خصوصیتون رو اینقدر راحت عمومی میکنید؟»، «اینا دقیقاً چکارهان؟ کسی میدونه؟»، «اینستاتو پاکنی، باید گدایی کنی بعدش.»، «چرا این حرکتا را جلوی دوربین انجام میدید؟» «همه زندگیتون شده لایک و فالوئر و کامنت»، «فردا چند نفر دیگه شروع میکنن. بس کنید». این گزارهها و جملهها واکنشهایی است که مردم به کشاندن روابط خصوصی این زوج به فضای عمومی نشان دادهاند. اما مسئله به اینجا ختم نمیشود.
درآمد ۳۰ میلیونی صفحه «آنابانو» و «تیناجون»
در صفحهشان نوشتهاند: «تبلیغات نداریم.» این جمله ترفندی است که با آن فالوئر میگیرند و وقتی دنبالکنندهها به بیش از یک میلیون رسید، شروع به تبلیغ میکنند. نمونه این مدل، صفحه «ندا یاسی»، شاخ اینستاگرامی است که در ابتدا با توسل به انتشار کلیپهایی با محتوای جنسی، رفتارها و اداهای خارج از عرف، صفحهاش بالا آمد و حالا شروع به تبلیغات میلیاردی کرده است. برای مثال صفحه «آنابانو» و «تیناجون» روزانه بهطور میانگین چهار تا پنج کلیپ تولد منتشر میکنند. هر ویدیو با قیمت حداقل ۲۰۰ هزار تومان منتشر میشود. یعنی درآمد روزانه یک میلیون تومان و درآمد ماهانه ۳۰ میلیون تومان.
نقطهضعفهای خوب!
شاخها خوب میدانند که مردم نقطهضعفشان چیست و باید دست روی کجا بگذارند تا فالوئر جمع کنند. آنها خوب میدانند مسئله «بدن» در ایران حساسیتبرانگیز است. برای همین از جایجای بدن شروع میکنند؛ از نوک ناخن گرفته تا موهای سر. جالب این است که مردم از این وضعیت استقبال میکنند. تا جایی که کاربران برای یک «بوسه» هزاران کامنت میگذارند. بیشتر این شاخها آدمهای ثروتمندی هستند و معمولاً زندگی سرمایهداران برای فقرا جالب و قابل توجه است. فالوئرهای زیاد این شاخها هم از همین منطق پیروی میکند؛ اینکه کاربران طبقههای اجتماعی پایین، بدانند و ببینند زندگی بورژواها چگونه میگذرد؛ تابوهای حسرتبرانگیز و عرفی که جامعه شکل داده، شبکههای اجتماعی آن را بههم ریخته است. فضای مجازی این امکان را فراهم آورده که کاربران به آن سوی دیوارِ تابوها و عرفهای اجتماعی بهویژه زندگی خصوصی شاخهای سرمایهدار سرک بکشند. قبلاً اگر از کنار یک ویلا رد میشدی، سعی میکردی به هر بهانه سرکی در آن بکشی که ببینی چه خبر است. حالا فضای مجازی این دیوار را از بین برده و شما میتوانید بهصورت آنلاین تا اتاق خواب طرف بروید و فرآیند آشتیکنان آنها را ببیند.
پدیدههای جهان مدرن، در جهان سنتی قابل فهم نیست
آرش حیدری، عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ، به تحلیل و بررسی این پدیده میپردازد. وی درباره چگونگی شکلگیری این وضعیت به ایرناپلاس میگوید: «در فضای رایج کشور چند نگاه وجود دارد که فهم این وضعیت را برای ما ناممکن میکند. برای همین، وقتی در مورد آن صحبت میکنیم، فکر میکنیم یک چیز عجیبوغریب، توضیحناپذیر و غیرقابل فهم است. اما به نظرم ماجرا خیلی قابل فهم است. نظامهای فکری که در وضعیت ما غالب شدهاند، این پدیده را نفهمیدنی میکنند. اولی نظام فکری سنت-مدرنیتهای است. اینکه ما همهاش فکر میکنیم وسط سنت و مدرنیته گیر افتادهایم و در حال گذار از یک جامعه سنتی به جامعه مدرن هستیم. آن وقت این پدیده که یکسر پدیده دنیای مدرن است و نسبت وسیعی با سرمایهداری به معنی جهانیاش دارد، طبیعی است که ما آن را نفهمیم. چون ما خودمان را در وضعیت حایل و معلق میفهمیم. این اساساً ماجرا را برای ما توضیحناپذیر میکند.
مصائب مدرن بودن در «مدرنیته استعمارزده»
این جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعی توضیح میدهد: نگاه دوم که اسمش را نگاه «خاصگرایان ایرانی» میگذارم، آنهایی که مدام فکر میکنند ایران یک تافتهجدابافتهای از نظم جهانی، یک سرزمین ویژه با یک ذات خاصی که با دیگر نقاط جهان متفاوت است، اما وقتی شما این پدیده را نگاه میکنید، به ما نشان میدهد که ما در بطن جهان مدرن هستیم. ما فکر میکنیم مدرن بودن یک چیز خوب است! مدرن بودن نه بد است نه خوب؛ مدرن بودن فقط یک وضعیت است. حالتی که به تعبیری دود میشود و به هوا میرود. تغییرات در نهایت سرعت خودش پیش میروند و یک جریان سرمایهداری بهنوعی با این وضعیت همراه میشود؛ به این مدرن شدن میگویند. به این دلیل ایران امروز یکسر مدرن است؛ مدرن بودنی از نوع جهان سومی و ممالک درحال توسعه. من اسمش را «مدرنیته استعمارزده» میگذارم. وضعیتی که درواقع محصول نوعی قرار گرفتن در زیر نگاه خیره کشورهای توسعهیافته است. در این وضعیت نیروهای سنتگرا تلاششان این است که منتظر بمانند که ببینند در غرب چه اتفاقی میافتد، برعکس آن را اینجا اعمال کنند. نیروهای بنیادگرا اتفاقاً سرتاپا استعمارگراتر هستند. چون تمام هستی و وجودشان واکنش دادن به آن چیزی است که در غرب اتفاق میافتد نه کنشگری.
حیدری میافزاید: نیروهای دوم درواقع استعمارگرا هستند. آنهایی که معتقد هستند از فرق سر تا نوک پا باید فرنگی شد. من فکر میکنم این دو تا نیرو دست در دست هم نهادهاند و سرمایهداری خاص ایرانی را به این شکل و شمایل که نسبت وسیعی با جریان سرمایهداری در کل دنیا دارد، ممکن کردهاند. در این وضعیت است که سلبریتیزه شدن فرهنگ قابل بحث میشود. یعنی شما باید نقطه استقرار ایران امروز در فضا-زمان نظم نوین جهانی و نیروهای ایرانی که سرمایهداری به این شکل را ممکن کردند، توضیح بدهید. حالا سلبریتی در فضای تخیل و میلوزی انسان ایرانی کجا ایستاده است؟ در نقطهای که زیست روزمره انسان ایرانی به دست سرمایه دارد ویران میشود و فقدانهای عظیمی را برایش بهوجود میآورد. فقدان مسکن، بچه لاکچریهای تهران را سلبریتی میکند. فقدان ماشین، ماشینسواران لوکس را سلبریتی میکند و فقدان بدن، که از قبل، ذیل کدهای زیبایی شناختی چنان تکهتکه شده، سبب شده که هیچ بدنی زیبا نباشد.
بحرانهای زندگی روزمره که اساطیر جدید را میسازد
وی ادامه میدهد: سلبریتی دقیقاً با بدنش، با ماشینش، با خانهاش، با روابط عاطفی عاشقانه، سلبریتی میشود. جامعهای که حدوداً یک چهارم (و در برخی استانها یکسوم) ازدواجهایش به طلاق منجر میشود، بدیهی است که عشق در آن تبدیل به اسطوره میشود. در جامعهای که میلیونها نفر مستأجر دارد، بدیهی است که داشتن این ویلاهای لاکچری، تبدیل به رویا میشود. جامعهای که انبوه انسانها بهواسطه بحرانهای زندگی روزمره پر از فقدان شدهاند، معلوم است که اساطیر جدید میسازد. ژاک لاکان یک جمله معروف و جالب توجه دارد. لاکان میگوید: «شاهی که فکر میکند واقعاً شاه است، بهاندازه همان احمقی که فکر میکند شاه است، احمق است.» چرا؟ چون آن شاه (بخوانید سلبریتی) متوجه نیست که محصول میل مخاطبانش است. در واقع سلبریتی چیزی جز برونداد حیات اجتماعی ما نیست. همین میشود که نیروهای پلیسی، انضباطی و امنیتی فکر میکنند با حمله سلبریتیها و دستگیر کردنشان میتوانند ماجرا را حل کنند، اما اتفاقی نمیافتند. در واقع فقط صورت مسئله پاک میشود.
شاخهای مجازی بر بستر اختلالات شخصیت
یکی از نکتههای قابل توجه، چهرههای کاملاً دستکاری شده و عملی این شاخهاست. این جملهها واکنشهایی هستند که کاربران زیر ویدیوهای منتشر شده آنها نوشتهاند. «یا جد طغرل»، «جنها از بسمالله میترسن»، «اینا شغلشون چیه؟»، «زهره ترک شدم»، «اینا خانواده ندارن یعنی؟»، «تتو و حجاب؟ بهم نمیان آخه!» به نظر میرسد این موارد پیامدهای طرح سالمسازی فضای مجازی است و مسئله از بعد روانشناسی هم قابل بحث و بررسی است.
کاوه قادری، روانشناس بالینی و مدرس دانشگاه علامه طباطبائی در این باره به ایرناپلاس میگوید: باید دانست که شخصیت، شیوه فکر، رفتار و احساس ماست که باعث تمایز ما از دیگران میشود. شخصیت هر فرد تحت تأثیر تجربهها، محیط و خصوصیات ژنتیکی قرار دارد. معمولاً رفتارهایی که ما انجام میدهیم مطابق انتظارات فرهنگی جامعهای است که در آن زندگی میکنیم. روانشناسان معتقدند که تعامل نیروهای ژنتیکی و محیطی و بهویژه روابط اولیه با مراقبان در سالهای اول زندگی ساختار اصلی شخصیت ما را شکل میدهند. الگوهای شخصیتی افکار، احساسات، رفتار و روابط بینفردی ما را عمیقاً متأثر میکنند. زمانیکه این الگوهای تفکر بهصورت سخت، شدید و تحریف شده درآیند، سبب میشود مشکلاتی در کنترل رفتار بهوجود آید و با ایجاد مشکلات بینفردی، باعث افت کارکرد شوند، اینجا میتوان سخن از اختلال شخصیت به میان آورد.
قوامبخشی عزت نفس زخمخورده
قادری تصریح کرد: در این میان با بررسی اولیهای در پدیده شاخهای مجازی و صفحههایی از قبیل تیمارستان و کلیپهایی از این دست که مورد بحث شماست، میتوان بهراحتی رگههایی از اختلالات شخصیتی مانند خودشیفتگی و سایکوپات را در این افراد مشاهده کرد. برخی از این افراد با تحریف شدید در واقعیت، تفکر شبههذیانی در مورد توانایی، زیبایی و جذابیت خود روبهرو هستند و معتقدند که زیبایی، قدرت و ثروتشان آنقدر اعجابانگیز است که حسودان توان دیدن آن را ندارند. فالوئرهایشان را به دو دسته فالورهای خوب (آنهایی که مدام جذابیت و قدرتشان را تأیید کنند) و بد (آنهایی که چندان تأیید کننده نیستند) تقسیم میکنند تا عزتنفس زخم خوردهشان را قوام بخشند.
سیل بیپایان کامنتها، فالورها و درآمدهای هنگفت
این روانشناس بالینی توضیح میدهد: علاوه بر دریافت توجه مخاطبان و سیل بیپایان کامنتها و فالورها این افراد با گرفتن تبلیغات وسیع به درآمدهای هنگفت نیز میرسند و این همان چیزی است که الگوی اختلالگونه شخصیت، رفتارها و احساسات این افراد را تداوم میبخشد، چرا که از قِبل نشانههای اختلال خود هم نفع اولیه کسب میکنند که همان دریافت توجه وسیع مخاطبان و قوامبخشی هویت متزلزل و ناپخته است و هم نفع ثانویه کسب میکنند (کسب درآمد از قبل نشانههایشان).
جلب توجه مخاطبان با اغواگری جنسی و نمایشهای اروتیک
قادری تشریح کرد:، اما اینکه چرا هیجانات مبتنی بر اغواگری جنسی، نمایش روابط خصوصی در فضای مجازی، نمایش مصنوعی عشق و دلدادگی به معشوق و آشکارسازی قدم به قدم روابط به ظاهر عاشقانه و به غایت اروتیک با طیف وسیعی از توجه مخاطبان مواجه شده است؛ دلیل را میتوان از چند جنبه به شکل مختصر بیان کرد. دستهای از افراد صرفاً برای سرگرمی و کنجکاوی و خنده این صفحهها را رصد میکنند که این یک شادی واکنشی است و لزوماً توان تولید نشاط پایدار را ندارد. دستهای دیگر این افراد را آرمانیسازی کرده و آرزوهای ناخودآگاه خود را که منشعب از همان دست اختلالات شخصیت است، از طریق این افراد و با مکانیسم جابهجایی دنبال میکنند و زبان حالشان این میشود: «شاید من نتوانم این تکانهها را بروز دهم، اما دیگری (شاخ مجازی) بهجای من آنقدر جرئت کرده که عریان شود، تواناییهای اعجابانگیز خویش را بشناسد یا حتی قتل انجام دهد، بدون اینکه من تنبیههای آن را متحمل شوم». دسته آخر هم افرادی هستند که بهعنوان مصرفکنندههای بزرگ کالای لوکس و تجملی هیجانات و زندگی لاکچری به دنبال کسب فرمول خوشبختی خویش هستند.
برچسب هانمایشهای اروتیکمنبع: شریان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت shariyan.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شریان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۴۴۸۹۷۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کاشی، استاد دانشگاه: این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند/ جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند/ ما در یک نقطه آغاز قرار داریم؛ این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است
به گزارش جماران؛ خبرآنلاین نوشت: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟
حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمرهکاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»
او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»
گذشته جامعه مدنی در ایراناو در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»
درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»
این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»
او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»
چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»
طرح مساله اصلیکاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»
او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»
این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»
کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»
۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشیناین استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»
او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعتهای کثیر بینام، گمنام، فرمهایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»
بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»
نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم
کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»
سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیکاین استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»
او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»
تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقتکاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»
او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»
وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همهاستاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»
کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»
او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»
آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نوعضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمتهایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»
کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»
همه در یک دادگاه بزرگکاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»
او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »
چکیده پسینیدر آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»